السلام ای حضرت سلطان عشق یا علی موسی الرضا ای جان عشق
|
سلام دوستان خوبم امروز روز نوجوان است . اين روز را به همه نوجوانان ايراني اعم از دختر وپسر تبريك ميگم . پيامبر فرمودند : محبوبترين خلايق نزد خدا نوجوان خوش سيما يي است كه جواني وزيبايي خود را براي خدا ودر راه اطاعت او بگذارد.خداوند رحمان به وجود چنين جواني بر فرشتگان مي بالد ومي فرمايد: "هذا عبدي حقا"اين بنده راستين من است.ميزان الحكمه ح9097. جواني گل عمر انسان است. عمر سه مرحله دارد ، الف- طفوليت ونوجواني تا 15سالگي (دوران ضعف- رجز خواني )ب-جواني از 15تا 45سالگي (دوران اوج توانمنديها واستعدادها وبستر ها واحتمالا غفلت ها)ج- ميانسالي وپيري از 45 به بعد (دوران ضعف وافسوس وحسرت)
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها نقاره می زنند به بامت فرشتگان حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین تایید می کند سخنم را قرینه ها اول همین که سمت حریم تو آمدند صدها هزار مرد غریب از مدینه ها دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند در سینه های عاشق وصل تو کینه ها تجدید کن حکومت خود را به قلبها اینجا فراهم است برایت زمینه ها گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها دارد حکایت از عشاق گنبدت یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت هر سر که از خیال تو پر شور می شود دریای بر کرانه ای از نور می شود در شعله ی محبت تو سینه تا گداخت غرق تجلی است وشب طور می شود با هر "وان یکاد" لبان فرشته ها صد چشم زخم از حرمت دور می شود فردا که موج خیز هراس است زائرت در ساحل نجات تو محشور می شود با پلک بسته آمده دشمن به جنگ تو از بس حریم قدس تو پر نور می شود چون حوض کوثر است گوارا عقیق تو فوق بهشت آمده صحن عتیق تو ما را به گوشه حرم خود مقیم کن مهمان مهربانی دست کریم کن تا شعله زار شوق تو بالی بگسترد ای صبح، دشت عاطفه را پر نسیم کن دربانی حریم تو در آرزوی ماست ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن مژگان ما که سمت شکوه تو وا شده است وقف غبار روبی فرش و گلیم کن بی اطلاع از اول و از آخر خودیم ما را که حادثیم، رهین قدیم کن این دل زجنس پنجره فولاد تو نبود یعنی که زود می شکند از فراق، زود خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست گلدسته ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی سایه می روی خورشید هم زسایه نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می توان شنید این دشتها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال هاست سوی طوس رفته ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم زسفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی طپد بالی نمانده است برای کبوترت مثل نسیم می رسد از ره جواد تو یعنی نمی نهی به روی خاکها سرت تنها به کرب و بلا سرنهاده بود مردی که داشت نوحه گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوانمان تا کربلاست همسفر کاروانمان
میلاد هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات آقا امام رضا علیه السلام بر شما مبارکباد.
نقاره ها ز اوج مناره وزيده اند مردم صداي آمدنت را شنيده اند زيباتر از هميشه شده آستان تو آقا! چقدر ريسه برايت کشيده اند
از عرش سلام سرمدي آوردند آيينه ي حُسن سرمدي آوردند با آمدن رضا (ع) از باغ بهشت يک دسته گل محمدي آوردند ميلاد نور مبارک
السلام اي حضرت سلطان عشق يا علي موسي الرضا اي جان عشق السلام اي بهر عاشق سرنوشت السلام اي تربتت باغ بهشت
شمع جمع شاپرکهایی رضا ای کلید ساده مشکل گشا آن گل زیبا گل خوشبو تویی ای رضا جان، ضامن آهو تویی با نگاهت چون کبوتر کن، مرا تا بگیرم اوج، خوشحال و رها طلوع زيباى شمس الشموس
از مشرق كرامت و رأفت مبارك!
امام رضا-ع: هرگز بر کسی خشم نگیر، از کسی چیزی مخواه و هرچه برای خودت می خواهی برای دیگران نیز بخواه. ولادت باسعادت سلطان، امير و ولي نعمت تمام ايرانيان، حضرت رضا (علیه السّلام) مبارک.
نام شفا یافته:م.د / خراسان جنوبی از زبان همسر شفا یافته: ماه مبارک رمضان بود ما در روستایی زندگی می کردیم و همسرم برای جلسه باید به شهری که 15 کیلومتر از روستایمان فاصله داشت میرفت صبح زود از خانه بیرون رفت دخترم از خواب بیدار شد و به دنبال پدرش به راه افتاد و گریه می کرد و میگفت من هم می خواهم با پدر بروم ولی نگذاشتم تا اینکه همسرم موتورش را روشن کرد و به راه افتاد یکی از اهالی روستایمان به در خانه ی مان آمد و گفت نگذاری امروز بچه ها و همسرت از خانه بیرون بروند گفتم چرا؟؟ گفت دیشب یه خواب دیدم . با خنده گفتم همین الان همسرم رفت گفت پس حتما صدقه بدهی خداحافظی کرد و رفت همکار همسرم که دوتا دختر بودن و فقط تا دو هفته ی دیگرمهمان ما بودند در خانه ی ما زندگی میکردند یکی بیرون آمد و گفت از وقتی بیدار شدم دلهره دارم بلند شد و آماده شد که به خاطر این دلهره اش به خانه ی شیخ روستا برود من هم پولی برداشتم و انداختم داخل صندوق صدقات آن دختر به همراه یکی از فرزندانم راهی شد که به خانه ی شیخ برود تا چند قدمی که دور شد یک وانت جلوی در خانه ی مان ایستاد دختر به همراه فرزندم برگشت که ببینت برای چه این وانت آمده که ناگهان دیدم برادرم از شهر با نگرانی آمده و ماجرای تصادف همسرم را گفت نشستم چشمانم سیاهی می رفت دنیا تاریک و تار شده بود برادرم دستم را گرفت و گفت چیزی نشده سالمه فقط دستش شکسته پاشو برویم بیمارستان بیرجند دوتا دختر هم بچه ها را آماده کرد و با ما آمد و قت روفتیم همسرم داخل ccu بود برگشتم به ببرادرم گفتم تو که گفتی دستش شکسته پرستار بیرون آمد و ازش پرسیدم که چه شده گفت همسرتان ضربه مغزی شده فرزندانم همه بی تابی میکردن آنها را با آن دو دختری که در خانه ی ما بودند فرستادمشان خانه و آنها به خاطر این اتفاق تصمیم گرفتند تا خوب شدن همسرم از بچه های من مراقبت کنند همسرم عمل های زیادی داشت هر عملی که داشت او را بیشتر ضعیف می کرد پانزده روز از تصادف همسرم گذشت من همیشه بدون سحری و افطار روزه می گرفتم یعنی میلی به غذا خوردن نداشتم یک روز دکتر آزمایشی از همسرم گرفت و گفت باید دوباره عمل بشه و این عمل هم شاید موجب مرگ او شود پس باید برای او دعا کنم دست ه دامان امام رضا شدم در اوج بی پولی بودم همه ی پولهایم خرج دوا و دکتر همسرم شده بود وقتی دستم را بردم تو جیب مانتوی خودم دو هزار تومن پول بود که گفتم یا امام رضا همین امشب این را برایت می فرستم خودت درمان همسرم باش بلند شدم و کل بیمارستان را گشتم ولی کسی نبود که بخواهد به مشهد برود نا امید برگشتم بالای تخت همسرم یک تخت کنار تخت همسرم بود که آنها هم مریض تصادفی داشتن یک جوان بود متوجه شدم که فردی که آمده ملاقاتش میخواهد برود مشهد رفتم جلو و ماجرا را گفتم مرد لبخند زد و گفت من خودم خادم امام رضام و دو هزارتومن را به او دادم و ازش خواستم برای همسرم دع کند او هم یک تکه نبات از جیبش در آورد و گفت بدهمش به همسرم منم هم دور از چشم پرستاران کمی با آب قاطی کردم و با دستمالی بر روی لبان همسرم کشیدم روز بعد دکتر گفت آزمایش مجددی انجام بدهند و بفرستنش اتاق عمل بر روی نیمکت نشسته بودم و دعا میکردم دکتر آمد به طرفم و با تعجب گفت همسرت را خدا شفا داده و من هم از شوق همش خدایم را شکر میکردم و نظر کردم بعد از مرخص شدن همسرم به پابوس امام رضا برویم و همسرم بعد از چند روز بهتر شد و من و همسرم به همراه بچه هایم راهی مشهد شدیم بوی بهشت به جان پاک تو ای دختر امام، سلام به هر زمان و مکان و به هر مقام، سلام تویی که شاه خراسان بود برادر تو بر آن مقام رفیع و بر این مقام، سلام . . . ************ من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . . ولادت حضرت معصومه و روز دختر برهمه و به خصوص دختران گل مبارک مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند: و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند [ یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:سید علی, ] [ 15:53 ] [ یگانه دلدار ]
[
امام جعفر صادق-ع: بار دیگر ظالمانه، خیل جلادان شبانه / با دو دست بسته بردند یک غریبی را ز خانه شهادت امام صادق (ع)، مرد آسمانی مدینه، چشمه جود و سخاوت ای غریبی که ز جدّ و پدر خویش جدایی خفته در خاک خراسان تو غریب الغربایی آه از آن دم که ز سوز و جگر و حال پریشان ناله ات گشت بلند آه تقی جان به کجایی ای شه یثرب تنها تو غریبی به خراسان سرور جمله غریبان – تو معین الضعفایی اغنیا مکه روند و فقرا پیش تو آیند جان به قربان تو آقا که تو حج فقراییدر غربت اگر درد بگیرد بدن من آیا که دهد غسل و که بر کفن من تابوت مرا جای بلندی بگذارید شاید که وزد باد وطن بر بدن من در شهر غربتم کس نرسد به داد من یا رب رسان کنارم اکنون جواد من باشد مراد من که ببینم تو را کنون یا رب بده در این دم آخر مراد من جانم به لب رسید و نیامد عزیز من هنگام مردن من برسد او به داد من بابا ببین جگرم پاره پاره شد آتش فکنده زهر جفا در نهاد من مأمون بی حیا زده آتش به پیکرم در دل نهفته بود همیشه عطای من
دوران حیات امام هشتم اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است. چنان که می دانیم امام از پایگاه مردمی شایسته ای برخوردار بود و «در همان شهر که مأمون با زور حکومت می کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم می راند… نشانه ها و شواهد تاریخی ثابت می کند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی علیه السلام از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السلام مسئولیت رهبری را به عهده گرفت». گرچه که در دوران امامت امام رضا علیه السلام دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مامون را می توان از یکدیگر جدا کرد و برای هر یک از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید «هنگامی که نوبت به امام هشتم علیه السلام می رسد… دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی می شود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه زندگی می کردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل … مثلاً دعبل خزاعی که در باره امام هشتم در دوران ولایتعهدی آن طور حرف می زند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده. جامه ای که دعبل خزاعی می پرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان علی بن موسی الرضاست، یا دیگران و دیگران این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه ای نداشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا علیه السلام یعنی ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده این است وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا علیه السلام خیلی بالا بوده است. به هر حال همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا علیه السلام بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مساله ولایتعهدی منتهی شد». حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان کند، چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند، و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید. او خود یک بار زمانی که درباره ولایتعهدی سخن می گوید، به مامون چنین اظهار می دارد: «این مساله که بدان وارد شده ام هیچ چیز بر آن نعمتی که داشته ام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا می شد و گاه نیز بر الاغ خود می نشستم و از کوچه های مدینه می گذشتم، در حالی که در این شهر عزیزتر از من کسی نبود». در این جا بسنده است سخن ابن مونس – دشمن امام – را بیاوریم که به مأمون می گوید: ای امیر مؤمنان، این که اکنون در کنار توست بتی است که به جای خدا پرستش می شود. در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا علیه السلام بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاه های مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقه ای حرکت کند، نماینده ای به دیار گسیل می داشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر می شود مردم آماده استقبال و دیدار با او باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا می کرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو می فرمود. آنگاه از آنان می خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینه های گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس می خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا علیه السلام به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمی کردند. آنان شخصاً به مسافرت نمی رفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاه های مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا علیه السلام این مسئله امری طبیعی بود، چرا که پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مکتب امام علی علیه السلام از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیاری می کردند افزایش یافته بود. پس از آنکه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاه های مردمی، امام بخوبی می دانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان می داد که جنبش امام علیه السلام در حدی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گسترده ای که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی می کردند، اما نظیر این پایگاهها به این درد نمی خورد که پایه حکومت امام علیه السلام گردد. چه، پیوند آن با امام پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری پایه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاه ها و مانند های آن به درد آن نمی خورد که راه را برای حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیش هموار سازد. امام رضا علیه السلام در این مرحله خود را آماده آن می کرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که خود مطرح کرده بود و می خواست نه در شکلی که مأمون اراده می کرد و در آن شکل ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آنرا رد کرد و نخواست. این تصویری است از دوران امام که می تواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، می توان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیمانده هایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود که قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود می نشستند و هر گونه که می خواستند به سوی هدف خود – و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه می کند – می رانند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیده های مردم خنجری هم از پشت به خاندان علوی می زدند و پس از آن میوه ای را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه نیرنگ در می ربودند. خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده می کرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود می کردند که همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن کردند و می گفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیی است، و عده ای حتی از سرانشان، خیال می کردند که دارند برای آل علی کار می کنند. از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود کاملاً میزان نفوذ علویان را می دانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی که از همان دوران آغازین حکومت عباسی علیه بذ الحسن به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامی که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم – از علویان – مشغول بود شبها را نمی خوابید، حتی در همین زمان دو کنیز برای او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: «امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کاری نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم می شود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونی اندوه نمی توانست درست سخن خود را پی گیرد.» این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم علیه السلام آن زندانهای سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنه های فراوانی سرتاسر ولایتها و شهر های بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی که مأمون نمی دانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او می دید و از این رنج می برد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته که از هر سو بر آن می تازد. مأمون در کنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی کم نظیر و جدیتی راهگشا بهره مند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون گشت که ابتکاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه ای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام علیه السلام او را ناکام ساخت. [ یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:امام رضا, ] [ 19:39 ] [ یگانه دلدار ]
[
نام : علی لقب : رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر کنیه : ابوالحسن نام پدر : موسی نام مادر : نجمه تکتم تاریخ ولادت : ۱۱ ذی القعده سال ۱۴۸ هجری محل ولادت : مدینه منوره مدت امامت : ۲۰ سال مدت عمر : ۵۵ سال تاریخ شهادت : آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری علت شهادت : انگور زهر آلود نام قاتل : مأمون ملعون محل دفن : خراسان تعداد فرزندان : ۱ پسر و۱ دختر |
|